۱۰ درس از عاشورای حسینی
فهرست
جلسه اول…….. از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
جلسه دوم………. دو نگاه به عاشورا
جلسه سوم………. هدف کشی از قیام امام حسین ع
جلسه چهارم………. عاشورا الگوی آزادمردان تاریخ
جلسه پنجم…….. اصل و فرع
جلسه ششم ……….آفتِ اغراق گوئی
جلسه هفتم…………. روضه خوانی
جلسه هشتم……….. ضرورت اصلاح عزاداری
جلسه نهم ………….عزادارى جهت دار و عزادارى تشریفاتى
جلسه ی دهم…………… چند نکته
******************************************************
جلسه اول
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
عاشوراء، حماسه ای است که دوباره باید شناخت.شناخت عاشوراء، شناخت بزرگترین حماسه ی انسانی است.
عاشوراء نسخه ی اشک نیست بلکه نسخه ی آزادگی است. نه اینکه نباید بر آن گریست بلکه نباید بر آن فقط گریست. این نسخه بس است تا حیات هر ملت را دگرگون کند و افسر آزادگی را بر سر هر انسان نهد. در جامعه ای که امام حسین هست، آزادگی نیز هست و آنجا که حسین نیست آزادگی نیز نیست و البته منظور نه نام حسین که راه حسین است.
نام فروردین نیارد گل به باغ خانه روشن کی کند نام چراغ
تا قیامت صوفی ار می می کند تا ننوشد باده مستی کی کند
در دهه ی محرم سال ۶۱ هجری، در گوشه ای از جهان اسلام واقعه ای صورت بست که با گذشت قرن ها از آن، نه تنها فراموش نشده که فزون تر گردیده است. آن رخداد عبارت بود از کشته شدن فرزند پیامبر به دست مدعیان پیروی از همان پیامبر. از آن تاریخ به قدری از آن عاشورا سخن رفته که اینک ما وارث دو عاشورا هستیم: عاشورای حسین و عاشورا شیعه.
چکیده ی بحث:
حادثه عاشورا ترکیبی از حماسه و مصیبت است و این دو تفکیکناپذیرند. سخن در این نوشته بر سر آن است که کدام یک از این دو، اصل است: حماسه یا مصیبت؟ با دو دید سیاسی و عاطفی میتوان به عاشورا نگاه کرد. دید سیاسی، حماسه را اصل میداند و دید عاطفی، مصیبت را.
سوال: شما تا به حال با کدام یک از این دو دید به حادثه ی عاشوراء نگاه می کردید و فکر می کنید کدام اصل است؟
کسی که حماسه را اصل دانسته و از دید سیاسی به واقعه نگریسته است، باید در وسع خود به مبارزه با هدفکشی از قیام امام حسینعلیه السلام، آفت گزافهگویی، هدفسازی از گریه، پدیده روضهخوانی و بدعتهای عزاداری پرداخته و اصلاح در شیوههای عزاداری را ضروری بداند. البته پاکسازی روضهخوانی و اصلاح عزاداری در درجه ی اول از وظایف روحانیت می باشد.
در ادامه، به توضیحات مفصل تری راجع به موضوع بحث می پردازیم.
عاشورا هم اوج حماسه است و هم اوج مصیبت. چشم تاریخ، کمتر حماسه شکوهبار و چنین مصیبت خونرنگی را، در سراسر حیات بشر، به خود دیده است. عاشورا، حماسه است؛ از آن رو که امام حسینعلیه السلام یکتنه و بیسلاح، رویاروی حکومتی سفّاک ایستاد. به یزید دست بیعت نداد و گفت: کسی مانند من، با کسی مانند یزید، بیعت نخواهد کرد.در مقابل زور، گردن خم نکرد و تن به ذلّت نداد و آشکارا گفت: مرگ با عزّت بهتر است از زندگی با ذلّت. ایستاد، جنگید، زخم برداشت، کشته شد؛ امّا به دشمن پشت نکرد. یک روی سکّه عاشورا حماسه است و روی دیگرش مصیبت. کدام مصیبت از این غمبارتر که طبق نقل کتاب الارشاد شیخ مفید یکایک یاران و خویشان امام حسینعلیه السلام، از برادر جوانش تا طفل شیرخوارش، در جلو دیدگانش، کشته شدند. به این هم قناعت نشد، تا اینکه فرزند پیامبر، به دست مدّعیان پیروی از همان پیامبر، کشته شد. به این هم بسنده نشد، تا اینکه سر از تن حسین بریده شد. به این هم کفایت نشد، تا اینکه بدنش لگدکوب اسبان گردید. به این هم قناعت نشد، تا اینکه سرش به نیزه زده و شهر به شهر گردانده شد به این هم اقتصار نشد، تا اینکه چوب بر لب و دندانِ آن سرِ بریده، زده شد. به این هم بسنده نشد، تا اینکه خیمههای خانواده او به آتش کشیده شد. به این هم کفایت نشد، تا اینکه خانواده او به اسیری گرفته و شهر به شهر گردانده شدند. براستی کدام مصیبت، دردآورتر و تلختر است از مصیبت عاشورا؟ کدام مصیبت، پس از گذشت قرنها از آن، هنوز از یادها نرفته است و اشک از دیدگان روان میسازد؟
آنچه در کربلا رخ داد، در واقع جنگ نبود، بلکه شبیخون به امام حسینعلیه السلام و یارانش بود. هیچیک از اصول و قوانین جنگ رعایت نشده بود؛ چه اصولی که اسلام برای جنگ مقرّر داشته بود و چه قوانینی که عرب در جنگ بدان پایبند بود. یک رسم در این جنگها، نبرد تن به تن بود. رسم دیگر تعرّض نکردن به زنان و کودکان بود. رسم سوم این بود که مسلمان نباید به اسیری گرفته شود. رسم چهارم مُثله نکردن جسد بود و…. امّا هیچیک از این اصول و رسوم، در این جنگ، رعایت نشد. سپاه یزید با سپاه امام حسینعلیه السلام نجنگید، بلکه بدان شبیخون زد. رفتار سپاه یزید چنان بود که اسلام در جنگ با کافران متجاوز نیز اجازه چنین رفتاری را نمیداد. آنان میدانستند که در جنگ با طایفهای مسلمان هستند، ولی چنان کردند که با کافران متجاوز نیز مُجاز نبودند. در واقع جنگ با امام حسینعلیه السلام، یک جنایت بود و تجاوز در این جنگ و نقض مقرّرات، جنایتی دیگر. در وصف سپاه مغول گفتهاند که: کشتند و سوختند و رفتند. امّا سپاه یزید بدتر از این کردند. آنان کشتند و سوختند و اسیر گرفتند. جفایی نبود که نکنند و جنایتی نبود که مرتکب نشوند. این چنین بود که امام سجّادعلیه السلام میفرماید: هیچ روزی در مصیبت، حتّی روزی که حمزه در جنگ احد و جعفر در جنگ موته کشته شد، چون روزی نیست که بر امام حسینعلیه السلام گذشت(بحارالانوار) و به گفته ابوریحان بیرونی: با امام حسینعلیه السلام و یارانش چنان رفتاری شد که مانند آن، در هیچ جامعهای، با مردم شرور هم نشد. مانند کشتن با تشنگی و سوزاندن و بریدن سرها و اسب دواندن بر جسدها…
برای اینکه دانسته شود با ریختن خون امام حسینعلیه السلام چه فاجعهای رخ داد، باید در لقب ثاراللَّه دقیق شد. ثار هم به معنی خون است و هم خونخواه، و لذا ثاراللَّه نیز دو معنی دارد. اگر ثار را خون معنی کنیم، تعبیر ثاراللَّه کنایه از این است که اگر خداوند خون داشت، امام حسینعلیه السلام خون او بود و ریخته شدن خون آن حضرت، چون ریخته شدن خون خداست. امّا اگر ثار را خونخواه و منتقم معنی کنیم، تعبیر ثاراللَّه کنایه از این است که خداوند، ولیّ دم امام حسینعلیه السلام است و انتقام آن خون را خداوند خواهد گرفت. پس کسانی که خون آن حضرت را ریختند، حسابشان نه با این و آن شخص، که با خود خداوند است.
به هر حال، لقب ثاراللَّه بدین معنی است که خون امام حسینعلیه السلام بس حرمت داشته و ریخته شدن آن، جنایتی بسیار بزرگ بوده است. امّا این جنایت، آن هم در هنگامی که فقط پنجاه سال از مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله گذشته بود، رخ داد و خون خدا، آن هم به صورتی فجیع، به زمین ریخته شد. پس کدام مصیبت خونبارتر از اینکه خونی آسمانی نقش بر زمین شد؟
بنابراین می بینیم که حادثه ی عاشوراء هم اوج حماسه است و هم اوج مصیبت. حال سوال این است که کدام اصل است و کدام فرع؟
جلسه دوم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
دو نگاه به عاشورا
عاشورا ترکیبی است از حماسه و مصیبت و این دو تفکیکناپذیرند. اینک سخن در این است که کدامیک از این دو، اصل است: حماسه یا مصیبت؟ هر پاسخی به این پرسش و التزام به آن، در تعیین سمت و سو و جهتگیری زندگیمان تأثیر دارد. اینکه «زاویه دید» ما به عاشورا چیست، هم در این تأثیر دارد که عاشورا را چگونه ببینیم، و هم اینکه زندگی خود را چگونه سامان دهیم.
با دو نگاه، میتوان در عاشورا نگریست: «نگاه سیاسی» و «نگاه عاطفی».
با هر یک از این دو نگاه، عاشورایی متفاوت از دیگری پدید میآید.
در نگاه سیاسی، حماسه عاشورا برجستهتر میشود و در نگاه عاطفی، مصیبت عاشورا.
اگر نگاه ما به عاشورا، سیاسی باشد، آنچه صید میکنیم، حماسه سیاسی است. ولی اگر نگاهمان عاطفی باشد، آنچه میبینیم، مصیبت است. با این دو دید متفاوت، نه تنها دو عاشورای متفاوت، که دو سلوک متفاوت نیز به وجود میآید.
اگر به «حماسه عاشورا» نگریسته شود و آنْ اصل قرار گیرد، نتیجهاش آن میشود که هیچگاه تن به ذلّت و زور ندهیم و در برابر یزیدیان بایستیم و آزادگی پیشه سازیم و خلاصه، مبارزه و حرّیّت و عزّت و ستمستیزی و شهادت. امّا اگر به «مصیبت عاشورا» نگریسته شود و آنْ اصل قرار گیرد، حاصلش این میشود که یکسره مصیبتزده باشیم و مرثیهسرایی کنیم و روضهخوانی بر پا سازیم و بگرییم و خلاصه، اشک و علَم و زنجیر و قمه و هیئت.
می توان گفت که آنچه در عاشورا اصل است، حماسه است و نه مصیبت. البتّه فرجام این قیام حماسی، چون بسی دیگر از حماسهها، مصیبت است، امّا اصل و اساس آن بر حماسه است. این قیام با حماسه حسینیان آغاز شد و با فاجعه یزیدیان به فرجام آمد. پس عنصر مصیبت در آن، عارضی است و معلول جنایت دشمن. مضافاً اینکه همین جنایت، در دیده نزدیکبین ما مصیبت است، ورنه به دیده شیرزن کربلا، «زیبایی» است. نه مگر حضرت زینبعلیها السلام، پس از مشاهده آن همه رخدادها و جنایتها گفت: «ما رَأیتُ اِلّا جَمیلاً»؟ (لهوف)
حسین کشته نشد تا امّتی را، تا ابدالآباد، مصیبتزده و گریان سازد؛ بلکه جان داد تا آزادی را جان دهد و امّتی را درس آزادگی و عزّت دهد و روزگار امّت جدّش را سامان بخشد. مگر نفرمود: «اِنَّما خَرجْتُ لِطَلبِ الْاصلاحِ فِی اُمَّهِ جدِّی»؟(بحارالانوار) و مگر نفرمود: «لَکُم بِی اُسوهٌ»؟(بحارالانوار)
آن حضرت، الگوی اصلاح است و ستمستیزی، نه دستمایه مرثیهسرایی بیهدف و میانتهی و بیتأکید بر اهداف عاشورایی.
نگاه عاطفی، نگاه سیاسی
در نگاه عاطفی به عاشورا، به مصیبت امام حسینعلیه السلام نگریسته و بر آن گریسته میشود. امّا در نگاه سیاسی، به سیاست و مبارزه و حماسه آن حضرت نیز نظر میشود و مصیبت و عزاداری در خدمت اهداف قرار میگیرد.
در زمانی که با نگاه عاطفی به عاشورا نگریسته شود، عنصر مصیبت آن برجسته میگردد و امام حسینعلیه السلام در مصیبت خلاصه میشود. در چنین صورتی واژههایی که در عاشورا همواره بر سر زبانها است، مرتبط با مصیبت خواهد بود. از جمله میتوان به این واژهها اشاره کرد: بکاء (گریستن)، دمع (اشک)، مصیبت، حزن و غم، بلا و ابتلا، عزا، ماتم، تشنگی، اسارت.
امّا زمانی که با نگاه سیاسی به عاشورا نگریسته میشود، عنصر حماسه آن برجسته گردیده و امام حسینعلیه السلام نه نماد مصیبت، که نماد آزادگی می باشد. در چنین صورتی واژههایی که در عاشورا تکرار و تلقین میشود، به ادبیّات حماسی تعلّق دارد. از جمله میتوان به این واژهها اشاره کرد: آزادی و آزادگی، انقلاب، نهضت، قیام، مبارزه، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، اصلاح، حکومت، سیاست، عدالت.
توجّه به کلیدواژه ها، عمق تفاوتِ نگاه ها را آشکار میسازد. پیداست که تفاوت این واژهها از کجا تا به کجاست. و نیز پیداست که این تفاوت، بحث لفظی نیست و تفنّن در تعبیر قلمداد نمیشود؛ بلکه ناشی از دو زاویه دید و دو نگاه متفاوت به امام حسینعلیه السلام و عاشوراست.
از واژه های دسته ی اول، مظلومیّت امام حسینعلیه السلام آشکار میشود و اینکه آن حضرت مظلوم بود و شاید هم، منفعل و بیآنکه اقدامی کرده باشد، به او ظلم شد. همچنین دور نیست که این واژهها، یا تکرار آنها، موجب انکسار آن حضرت گردد. حال آنکه از واژه های دسته ی دوم، مجاهدت امام حسینعلیه السلام دانسته میشود و اینکه آن حضرت مجاهد بود و اهل اقدام و انقلابآفرین. حاصل اینکه واژههای دسته ی اول، ترحّمبرانگیز و غمانگیز است و ناشی از نگاه عاطفی به عاشورا و مصیبت آن امّا واژههای دسته ی دوم، حرکتبرانگیز است و مولود نگاه حماسی و سیاسی به عاشورا و حماسه آن. نتیجه سخن اینکه اگر با نگاه سیاسی به عاشورا بنگریم و حماسه آن را اصل و در کانون توجّه قرار دهیم، نتیجهاش «اسلام حماسه» میشود و «حسین شهادت» (نه حسین مصیبت)، و «حسین خون» (نه حسین اشک). این اسلام با الگوگیری از حماسه حسینی، حماسهها میآفریند و کاخ ستمگران را با سلاح شهادت ویران میسازد و درخت آزادی را با خون خویش بارور میکند. البتّه در این اسلام، اشک بر حسین هست، امّا حسین به هدف اشک نیست. شفاعت حسین هست، ولی حسین تنها برای شفاعت نیست و شفیع هر کس نه.
امّا اگر با نگاه عاطفی به عاشورا بنگریم و مصیبت آن را اساس قرار دهیم، حاصلش اسلام مرثیه میشود و «حسین مصیبت» (نه حسین شهادت)، و «حسین اشک» نه حسین خون. در این اسلام، اصل بر مرثیه است و اقامه عزای حسینی برای احیای مرام حسینی نیست، بلکه همان عزاداری موضوعیّت دارد. وسیله و ابزار، به هدف و غایت تبدیل شده و آنچه طریقیّت دارد، موضوعیّت یافته است. قطرهای اشک در این اسلام، گناهانی را میشوید که کفّارهاش، در میزان شرع خدا، بس سنگین است. اشک، خود، «عمل» است و هدف، و جای آن را میگیرد و چون مطهّرات میگردد و نجاسات زندگی را میشوید. و نتیجه این میشود که پیروان این دین، پشتگرم به گریه میشوند و کمرغبت به عمل.
در عاشورای عاطفی امام حسینعلیه السلام بیشتر عزادار دارد تا حماسهدار، و مرثیهسرا دارد تا حماسهسرا. در عزای او بسی می گویند و می نویسند و می گریند، ولی حماسهاش را، چنانکه باید، نمی بینند و پاس نمی دارند. این، اوّلاً از آن رو است که با نگاه عاطفی به عاشورا نگریسته میشود و مضافاً اینکه کاری آسان است. پیداست که عزاداری آسانتر از حماسهداری است. نشستن و بر حسین گریستن، آسانتر است از برخاستن و با یزیدیان ستیزیدن. عزاداری، اشک میطلبد، ولی حماسهداری، جان. مردم، به ندای «حیّ علی الصّلاه» بیشتر لبّیک میگویند تا حیّ علی الزّکاه؛ چه رسد به حیّ علی الجهاد.
در پایان به اسامی کتابهای مربوط به عاشورا اشاره می شود که هر کدام با یکی از این دو دید نوشته شده اند تا با توجه به نام آن کتابها پی به تفاوت نگرش نویسندگان آن داشته باشیم:
کتابهائی با نگرش عاطفی: طریق البکاء، امواج البکاء، بحر الدموع، دمع العین، ریاض الاحزان، احزان الشیعه، بحر الغموم، مجمع المصائب، کنز المصائب
کتابهائی با نگرش حماسی: در سایه سرو آزادی، رهبر آزادگان، حسین پرچمدار آزادی، حماسه حسینی، قیام جاودانه
جلسه سوم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
هدف کشی از قیام امام حسین
امام حسینعلیه السلام از شخصیّتهای «دوباره مظلوم» و «بازشهید» در تاریخ است. یک مظلومیّتش این بود که او را کشتند، و مظلومیّت دیگرش اینکه هدفش را محو و مسخ کردند. یک بار در عاشورا به او ظلم شد، و بار دیگر در عاشوراها. ظلم دوباره این بود که «هدفکشی» از قیام امام حسینعلیه السلام شد. نام آن حضرت در عاشوراها بود، امّا هدفش مطرح نبود و یا مسخ شده بود. پس یک حسین شهید در تاریخ است و یک حسین بازشهید در طول تاریخ. یک بار کالبد آن حضرت پایمال شد و بار دیگر هدفش. دشمن جانی چنان کرد و دوست جاهل چنین.
یک هدفکشی از امام حسینعلیه السلام این بود که قیامش را امری شخصی و تکلیفی خصوصی معرّفی کردند که نمیتواند و نمیباید الگوی دیگران باشد. بنگرید که در کتابی، آن هم با عنوان مقصد الحسین، آمده است: در اطراف واقعه کربلا بجز تکلیف شخصی کلام دیگری نمیشود گفت.
در ناسخ التّواریخ میخوانیم: حسینعلیه السلام عالماً ادراک شهادت را تصمیم عزم داد. به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدای کس نداند… و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه انداخت. زیرا که تکلیف امام بیرون [غیر از] تکالیف خاص و عام است.
هدفکشی دیگر نه محو هدف امام حسینعلیه السلام، که مسخ هدف آن حضرت است. بدین صورت که گفته میشود آن حضرت تن به کشتن داد تا مردم بگریند و آمرزیده شوند؛ همین و همین. بخوانید که نویسنده ای چه میگوید:
امامعلیه السلام مستجاب الدّعوه است. پس اگر حضرت سیّدالشّهداعلیه السلام میخواست که نفرین کند که دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود، هلاک شوند، پیش از آنکه بر او دست یابند، نفرین میکرد و خداوند عالم – جلّ شأنه – همه را هلاک میکرد؛ ولکن میخواست که کشته شود از برای اینکه مؤمنین اوّلین و آخرین بر او جزع کنند و گریه و زاری نمایند و تمنّای این کنند که کاش با او بودند و به فوز عظیم شهادت فایز بودند تا به این واسطه گناهان ایشان آمرزیده شود و گریه و اندوه ایشان کفّاره گناه ایشان باشد و این گریه و اندوه بدون شهادت چنین بزرگواری صورت وقوع نمییافت، پس در واقع شهادت آن بزرگوار کفّاره گناه جمیع گناهکاران است.
مانند این سخن را نویسنده ی کتاب محرق القلوب گفته و تازه افزوده است:
امام حسینعلیه السلام… برای رسیدن به شفاعت کبرا، که مقتضی استخلاص همه محبّان و موالیان باشد… به شهادت راضی شد تا این مرتبه از برای او باشد و بدون شهادت وصول به این مرتبه از برای او ممکن نبود. زیرا که رفع کدورات معاصی امّت و شفاعت ایشان موقوف بر خون و تألّم ایشان است.
خلاصه ی نظریّه فوق این است که امام حسینعلیه السلام به شهادت رسید تا به شفاعت برساند و شهید شد تا شفیع شود. حال اینکه در سخنان آن حضرت، از مدینه تا مکّه و از آنجا تا کربلا، هیچ اشارهای به شفاعت نیست و سخن از اموری دیگر است.
این نظریه تفسیر مسیحی از قیام حسینی است یعنی همانگونه که مسیح به عقیده ی مسیحیان تن به صلیب داد تا فدیه ی گناهان انسانها شود امام حسین نیز تن به شهادت داد تا گناهان امت را بشوید و شفیعشان شود. متاسفانه نه تنها اسرائیلیات که نصرانیات نیز در دین ما نفوذ کرده است.
بنابراین عاشورا در تاریخ حامل دو مظلومیّت و مصیبت است و یکی از دیگری بزرگتر: در یک عاشورا به امام حسینعلیه السلام ظلم شد و در عاشوراهای دیگر، بر عاشورای حسینی ستم رفت و از درون، تهی شد و اهداف آن حضرت، محو و مسخ گردید. البتّه آنکه عاشورا را نمیشناسد، یا عاشورا را میشناسد، امّا تاریخ عاشوراها را نمیداند، از این داوری متعجّب میشود و چه بسا، آن را گزافهآمیز میشمارد. امّا اگر تاریخ را ورق بزنیم و سرنوشت عاشورا را در تاریخ مطالعه کنیم، خواهیم دید که عاشورا چه سرنوشت غمباری داشته است.
راست اینکه شیعه از عاشورا، چنانکه باید، استفاده نکرد و آن را الگوی خویش نساخت و به این اهرم برای مبارزه با حکومتهای ستمگر دست نینداخت و از این انرژی برای ستمسوزی بهره نبرد و آن را بیشتر دستمایه عزاداری ساخت. حال آنکه عاشورا مالامال از شخصیّتهای الگوست و سرشار از درسهای آزادگی و عدالتگستری است. اگر عاشورا، آری فقط عاشورا، الگو میشد، هیچ حکومت ستمگری که ستمگری آشکار داشته باشد در سرزمینهای اسلامی بر جای نمیماند.
ولی افسوسا که عاشورای حماسه، در عاشورای تاریخ، به عاشورای مرثیه مبدّل گشت و از آن همه حماسه، دستههای عزاداری و مجالس روضهخوانی و خیل مدّاحان نصیب شد. گویا امام حسینعلیه السلام به هدف عزاداری برای خویش قیام کرده بود و خود را به کشتن داد تا امّتی را بگریاند و عزادار سازد؛ همین و همین. بدتر اینکه همان عزاداریها هم به خرافات و بدعتهایی، آلوده گردید. گاه همین نمایشهای عزاداری، به نزاع میان دستههای عزاداری تبدیل میشد. زیرا هر دسته میکوشید بر دسته دیگر پیشی گیرد و کوچه و خیابان را قرق کند.
پیترو دِلا واله، جهانگرد ایتالیایی، که سالها در ایران به سر میبرد و با شاه عبّاس اوّل همنشین بود، گزارشی از مراسم عزاداری و زد و خوردهای آن ارائه کرده که موجب تأسّف است. وی در جایی تصریح کرده است که گاه شاه عبّاس این دستهها را به جان یکدیگر میانداخت و خود، برای تفریح، به تماشا مینشست! گزارش وی در باره مراسم عزاداری در ماه رمضان و محرّم است: دستهها دور میدان میگردند و در برابر کاخ سلطنتی و مسجد بزرگ توقّف میکنند و پس از دعا ( لابد برای شاه) متفرّق میشوند. وزیر اصفهان و خزانهدار شاه، با عدّه زیادی از سواران، نظارت میکنند که در مدخل خیابانها به میدان، دستهها به جان هم نیفتند؛ امری که غالباً پیش آمده و عدّهای کشته شدهاند. البتّه شاه عبّاس از این درگیریها لذّت میبرد و با قدرت از دستهای جانبداری میکند؛ امّا پس از درگیری آنان، خود را به یکی از خانهها میرساند و از پشت پنجره، تماشاگر این درگیریهای شوم میشود. این بود مراسم بزرگداشت روز شهادت علی. امّا مراسم شهادت حسین دقیقاً مانند شهادت علی است؛ جز اینکه با تشریفاتی بیشتر، دستههایی بزرگتر، و تمایلی افزونتر برای درگیری میان چماقداران است. در روز عاشورا، که من سوار بر اسبْ ناظر این مراسم بودم، مأموران دولتی نتوانستند از بروز درگیری جلوگیری کنند. شنیدم که در نقاط دیگر شهر نیز درگیریهایی پیش آمد و عدّه زیادی با سر شکسته و صورت خونین به خانههایشان برگشتند.(سفرنامه ی پیترو دِلا واله)
از این صحنهها در عاشوراهای تاریخ فراوان است که مردم یا بر سر و سینه خویش میزدند و یا بر سر و صورت برادر خویش، امّا کلمهای علیه ظالمان نمیگفتند و مشتی به روی آنان گره نمیکردند و یا اساساً، ظالمان عصر خویش را نمیشناختند و یا، بدتر اینکه، هیچ حسّاسیّتی در این باره نداشتند. حال آنکه عاشورا در هر عصر باید یادآور حسینیان و یزیدیان آن عصر باشد. چون عاشورایی بر ملّتی میگذرد، باید آن ملّت بیندیشد که در این عاشورا، حسینیان و یزیدیان کیستند و تکلیف چیست و چه باید کرد و خود در کدام سو هستند. در وسع خود به حسینیان یاری رسانَد و با یزیدیان بستیزد و به سیره حسین در عاشورا اقتدا کند و عاشورایی در عاشوراها برپا نماید.
جلسه چهارم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
عاشورا الگوی آزادمردان تاریخ
امام حسینعلیه السلام در سخنانش، گاهی به شخص یزید اشاره کرده و گاهی به «مِثل یزید». در جایی فرموده است: «عَلَی الْاسلامِ السّلامُ اِذْ قَدْ بُلیَتِ الاُمّهُ بِراعٍ مِثلِ یزِید».(لهوف) یعنی اگر مردم، گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، پس فاتحه اسلام خوانده میشود. و در جایی دیگر فرموده است: «مِثْلی لایُبایِعُ مِثلهُ».(بحارالانوار) یعنی کسی مانند من، با کسی مانند یزید، بیعت نخواهد کرد.
در آنجا که آن حضرت از یزید گفته، به عصر خویش و آن روز اشاره کرده است. امّا در آنجا که «مثل یزید» گفته، سخن از عصر نیست، از دهر است؛ از روز نیست، از روزگار است. در اینجا آن حضرت برای تاریخ نسخه پیچیده و به آیندگان هشدار داده است. سخن از یزیدیان و یزیدگونههای تاریخ است. سخن از یک شخصیّت است و نه یک شخص. سخن از این است که هر کس مانند من است، با هر که مانند یزید است، نباید کنار بیاید. سخن از یک راه است و ادامه آن. راهی که پایان نیافته است، بلکه باید ادامه یابد. این راه پیش از حسین بوده است و پس از حسین نیز رههنورد میخواهد.
پس در هر روز و هر کجا که شخصیّتی مانند یزید حاکم شود، آن روز را باید عاشورا کرد و آنجا را کربلا. حسینی بودن یعنی با یزیدگونهها نساختن و ستیزیدن و سر دادن و سر نسپردن.
گفته شده که در سال ۱۳۲۶، که هیئتهای عزاداری به منزل سیّد ابوالقاسم کاشانی رفتند، وی خطابهای ایراد کرد که عاشورایی بود و تنبّهبرانگیز و از معدود خطابههای عاشورایی روحانیّت. وی در این سخنان با اشاره به اهداف امام حسینعلیه السلام و لزوم اقتدا به آن حضرت، از انحطاط کشورهای اسلامی و ظلم حاکم بر مسلمانان سخن گفت و مردم را برای برپایی عاشورا بسیج کرد. در بخشی از این سخنان آمده است: آقایانی که برای عزاداری گرد هم آمدهاید! آیا میدانید چرا حضرت حسین بن علی تن به شهادت داد. اینکه گفته میشود که فقط برای شفاعت امّت خود بوده، بیجاست. آن بزرگوار دشمن کسانی است که پشت پا به مقصد مقدّسش میزنند و از هتک نوامیس اسلام خودداری ندارند. آیا بر روضهخوانی فواحش شهر اثری مترتّب است؟ حسین میخواست بازار ظلم و تعدّی را، که رواج یافته بود، از بین ببرد و مردم را درس شهامت و فداکاری بدهد. حسین میخواست به مردم بفهماند که نباید زیر بار ظلم و جور رفت و در راه احقاق حق باید دریغ نداشت. حسین برای جلوگیری از اوضاع و احوالی نظیر آنچه امروز ما داریم، تن به شهادت داد. اگر ما درس فداکاری را از حسین فراگرفته بودیم، گرفتار اوضاع غیر قابل تحمّل امروزی نمیشدیم…. آقایان! اگر شما در کربلا بودید و ناله حسینعلیه السلام را میشنیدید، آیا آماده همراهی با آمال و هدف [اهداف] میشدید یا خیر؟ اگر، واقعاً، آماده کمک به حسین بودهاید، پس چرا حالا، حاضر به متابعت از دین و روش مقدّس او نیستید؟… وضع مسلمانان در زمان یزید بهتر از حالا بود: کفّار به مسلمین باج و خراج میدادند، ولی حالا بر سر ما میکوبند. اسلام رو به توسعه میرفت و حالا رو به زوال است. وضع اجتماعی ما امروز، به مراتب، بدتر از زمان یزید شده است….(مجموعه ای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای سیّد ابوالقاسم کاشانی)
باید گفته شود که در طول تاریخ معمولا امام حسینعلیه السلام دستمایه عزاداری بود، نه الگوی آزادی و ظلم ستیزی. برای مظلومیّت آن حضرت گریسته میشد؛ امّا اندیشیده نمیشد که چرا ظلم بر او رفت. عاشورا بود؛ امّا روح آن ستانده و عاشورای بیحماسه شده بود. در حالی که به گفته حکیمی: یک عاشورا، اگر آن طور که میباید و ائمّه طاهرین نظر داشتهاند، برگزار گردد، بس است تا سرنوشت ملّتهایی را عوض کند.
عاشورا در تاریخ چندان تحریف گردیده و اهداف امام حسینعلیه السلام چنان محو و مسخ شده بود که هیچ خطری از جانب آن، متوجّه زورگویان نبود. در بیضرر و بیخطر بودن عاشورا، برای زورگویان حاکم همین بس که خود آنان، بانی و متولّی مراسم عزاداری بودند. فیالمثل شاه عبّاس، مجالس عزا برگزار میکرد و در دستههای عزاداری شرکت مینمود. و ناصرالدّین شاه، هیچ تعارضی بین شیوههای ظالمانه حکومتش و تأمین بهترین و پیشرفتهترین امکانات برای برگزاری تعزیه نمیدید.
دکتر محمّد مهدی رکنی، از رجال دینی خراسان، در باره مراسم عزاداری در مشهد، در فاصله سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰، میگوید: هیئتهای مذهبی و دستههای سینهزنی در آن زمان، با چند واسطه، تحت نظر حکومت و مجری مقاصد طاغوتیان بودند و بیشتر حسّاسیّت و خردهگیری متجدّدان از آنان به همین علّت بود که میفهمیدند چگونه از احساسات پاک آنان سوء استفاده میشود.
به هر حال، عاشورا در تاریخ ماند و یاد و خاطره آن از میان نرفت، امّا چنان از خاصیّت و هدف افتاد که ظالمان و خودکامگان هیچ منعی و خطری برای عزاداری نمیدیدند و حتّی خود، پیشقدم میشدند. در واقع حاصل عزاداری بیهدف و بیتوجّه به فلسفه عزاداری، که در میان مردم رایج بود، همان شد که عزاداری و برپایی مراسم عاشورا به دست ظالمان نیز افتاد و آنان هیچ منافاتی میان عزاداری و ستمکاری نمیدیدند. اگر عزاداری صرفاً هزینهای چون اشکی و اظهار تأسّفی بطلبد، چه چیز آسانتر از آن و چرا ممانعت از آن؟ با ملاحظه همین عزاداریهای بیروح بود که برخی روشنفکران برمیآشفتند و اشکال میگرفتند که چرا چنین و چنان. آنان نه بیدین بودند و نه خارجیمذهب، بلکه جلوتر از عوام بودند و سخنهایی میگفتند که چندی بعد، روحانیّت اصلاحطلب نیز گفت.محمّدتقی بهار یکی از آن روشنفکران بود که در قصیدهای، بر عزادارانِ امامنشناس چنین خرده گرفت:
خادم شمر کنونی گشته، وانگه نالهها با دو صد لعنت، ز دست شمر ملعون میکنند بر یزید زنده میگویند، هر دم صد مَجیز پس شماتت بر یزید مرده دون میکنند
پیش ایشان صد عبیداللَّه سرپا، وین گروه ناله از دست عبیداللَّه مدفون میکنند
خود اسیرانند در بند جفای ظالمان بر اسیران عرب این نوحه ها چون می کنند؟
این واقعیّتی است تلخ. شاهد اینکه در محرّم ۱۳۳۰، طبق نقلها سپاه روس به تبریز حمله کرد و ثقهالاسلام تبریزی را در روز عاشورا به دار کشید، امّا مردم به سر و سینه میزدند و از ظلم یزید مینالیدند. حسین حسین میگفتند، ولی کشته شدن حسینمردی را به دست ارتش سرخ، نادیده میگرفتند. ساعتی قبل از به دار کشیدن ثقهالاسلام، چند تن از آزادیخواهان تصمیم گرفتند که مردم را به محلّ دار آویختن او ببرند و با تحریک احساسات آنها، وی را نجات دهند. از این رو، به یکی از تکیههای شهر رفتند که مرکز قمهزنان بود. آزادیخواهان به سردسته قمهزنان گفتند شما که حاضرید در راه امام حسینعلیه السلام سر خود را به تیغ قمه بسپارید، خبر دارید که عدّهای بیگانه و ستمگر میخواهند ثقهالاسلام را به دار بیاویزند. شما چند هزار نفرید، در حالی که تفنگداران روسی دویست نفرند. بیایید غیرت کنید و کاری حسینی نمایید و او را نجات دهید. مطمئن باشید امام حسینعلیه السلام از این مردانگی شما بیشتر خشنود میشود. سردسته قمهزنان گفت: آقا جان! آنها تفنگ دارند و آدم را میکشند.
آنچه مولوی در باره عزاداران شهر حلب گفته بود، در اینجا نیز گفتنی است:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زان که بد مرگیست این خواب گران
بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمیبیند جز این خاک کُهُن
ور همی بیند، چرا نبْوَد دلیر پُشتدار و جانسپار و چشمسیر؟
در رُخت کو از مَی دین فرّخی؟ گر بدیدی بحر، کو کفّ سخی؟
آنکه جو دید، آب را نکْند دریغ خاصّه آن کو دید آن دریا و میغ
آری، این چنین است که حکیمی میگوید: بجز اینکه امام حسینعلیه السلام در عاشورا شهید شده است، عاشورا نیز در تاریخ شهید شده و پیام اصلی عاشورا (عدالت)، فراموش گشته است. پس در هر عاشورایی دو شهید موجود است و بر هر شهیدی نوحهای واجب. اگر کسی عاشورا را، با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصیبت امام حسینعلیه السلام را فراموش میکند و برای عاشورای حسینی به سوگ مینشیند. پس یک حسینِ مظلوم در عاشورا وجود دارد و یک عاشورایِ مظلوم در تاریخ. با یک چشم بر حسین باید گریست و با چشم دیگر بر عاشورا.
جلسه پنجم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
اصل و فرع
در جلسات قبل خواندیم که عاشورا ترکیبی از حماسه و مصیبت است اما اصل در آن، حماسه است. با وجود این در بعضی زمانها مصیبت عاشورا اصل قرار گرفته و در نتیجه بیشتر، سخن از مصیبت حسین است و نه حماسه حسین.عاشورا و حسین در تاریخ بوده است ولی در بعضی زمانها وارونه شده است مانند بسی چیزهای دیگر که وجود دارد اما وارونه ی آن.مردم به وجود آن دلخوش بوده اند ولی نمی دانستند که اصل در آن، فرع شده است و فرع، اصل.
در همین جا باید بگوییم که باید مواظب باشیم نکند دین را وارونه یاد بگیریم. باید در رابطه ی با دین تحقیق کنیم و متوجه باشیم که در دین چه چیز اصل است و چه چیز فرع؟
در همینجا خوب است به دو خطبه از خطبه های حضرت علی در نهج البلاغه اشاره کنیم:
در خطبه ۱۴۷ نهج البلاغه آمده است: پس از من به زودى بر شما روزگارى رسد که در آن چیزى پنهانتر از حق، و آشکارتر از باطل، و فراوانتر از دروغ به خدا و پیامبرش نباشد. پیش مردم آن زمان اگر قرآن را به درستى تلاوت کنند متاعى کسادتر از آن یافت نشود، و اگر در معانى آن تحریف ایجاد کنند کالایى رواجتر از آن نباشد، و در شهرها چیزى بدتر از معروف، و بهتر از منکر پیدا نشود. قرآن را حاملانش کنارى اندازند، و حافظانش آن را از یاد ببرند. در آن روز قرآن و تابعان حقیقىاش مطرود و در تبعیدند، و چون دو یار همراه در یک راهند، که پناه دهندهاى آن دو را پناه ندهد. بنا بر این کتاب و اهلش در آن زمان میان مردمند اما بین آنها نیستند، و با مردمند ولى با آنان نمىباشند، چرا که گمراهى با هدایت توافقى ندارند گرچه یک جا جمع شوند. آن مردم در تفرقه متّحد، و از جماعت رویگردانند، گویى آنان پیشواى قرآنند نه قرآن پیشواى آنان، از این رو از قرآن نزد آنان جز اسمى نماند، و از کتاب خدا جز خطّ و نوشتهاى نشناسند. پیش از این نیکوکاران را به هر عقوبتى دچار کردند، و صدق آنان را بر خدا بهتان نامیدند، و کار نیکشان را کیفر بد دادند.
همچنین در خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه آمده است: مردم، چرا شما را پیکرهاى بى روح، و روحهاى بدون جسد مىنگرم چرا شما را عبادت کنندگانى بدون صلاحیّت، و بازرگانانى بدون سود و تجارت، و بیدارانى خفته، و حاضرانى غایب از صحنه، بینندگانى نابینا، شنوندگانى کر، و سخن گویانى لال، مشاهده مىکنم. پرچم گمراهى بر پایههاى خود بر افراشته شده و طرفداران آن فراوان گشته. شما را با پیمانه خود مىسنجند و سرکوب مىکنند، پرچمدارشان (معاویه)، از ملّت اسلام خارج و بر راه گمراهى ایستاده است. پس آن روز که بر شما دست یابند جز تعداد کمى از شما باقى نگذارند، چونان باقى مانده غذایى اندک در ته دیگ یا دانههاى غذاى چسبیده در اطراف ظرف. شما را مانند پوستهاى چرمى به هم پیچانده مىفشارند، و همانند خرمن شما را به شدّت مىکوبند، و چونان پرندهاى که دانههاى درشت را از لاغر جدا کند، این گمراهان، مؤمنان را از میان شما جدا ساخته نابود مىکنند. با توجّه به این همه خطرات، روشهاى گمراه کننده، شما را به کجا مىکشاند؟ تاریکىها و ظلمتها، تا کى شما را متحیّر مىسازد؟ دروغ پردازیها تا چه زمانى شما را مىفریبد؟ از کجا دشمن در شما نفوذ کرده به اینجا آورده و به کجا باز مىگرداند؟….. پس در آن هنگام باطل بر جاى خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مرکبها سوار، و طاغوت زمان عظمت یافته، و دعوت کنندگان به حق اندک و بى مشترى خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناکى حملهور شده، و باطل پس از مدّتها سکوت، نعره مىکشد، مردم در شکستن قوانین خدا دست در دست هم مىگذارند، و در جدا شدن از دین متّحد مىگردند، و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگویى دشمن یکدیگرند. مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهیدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود، راستى از میانشان رخت بر مىبندد، و دروغ فراوان مىشود. با زبان تظاهر به دوستى دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار مىکنند، و از پاکدامنى به شگفت مىآیند.
و در آخر این خطبه امام می فرماید: وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً یعنی و اسلام را چون پوستینى واژگونه مىپوشند.
به هر حال باید توجه داشته باشیم که در دین، جای اصل و فرع عوض نشود و نکند یک عمر، ما فرع را به دیدِ اصل بنگریم و به اصل توجه نداشته باشیم.
در ادامه مثالهائی زده می شود از اینکه ما در بعضی موارد یکسری چیزها برایمان خیلی مهم است ولی به چیزهائی که اصل است توجه زیادی نداریم:
آنقدر که مردم حاضرند برای جلسات سینه زنی و مداحی وقت بگذارند برای بهتر شدن عملشان وقت نمی گذارند.
آنقدر که مردم به فکر انجام مراسم مذهبی هستند به فکر از بین بردن رذائل اخلاقی خود نیستند.
آنقدر که مردم خواندن زیارت عاشوراء برایشان مهم است محاسبه ی نفس برایشان مهم نیست.
آنقدر که مردم انجام اعمال شب قدر یا روز عرفه برایشان مهم است دوری از غیبت و تهمت و …. برایشان مهم نیست.
آنقدر که مردم پوشیدن لباس مشکی در دهه ی محرم برایشان مهم است درست کردن روابط اجتماعی و دوری از حق الناس برایشان مهم نیست.
آنقدر که مردم بوسیدن ضریح و رفتن به مشهد و کربلا برایشان مهم است رعایت حقوق یکدیگر برایشان مهم نیست.
آنقدر که مردم بوسیدن قرآنی که روی زمین افتاده برایشان مهم است زیر پا گذاشتن دستور قرآن برایشان مهم نیست.
به هر حال باید سعی کنیم طبق وسع خودمان دین و عقائدمان را صحیح یاد بگیریم. در آخر یک مثال قرآنی می زنیم که گروهی، عقائد خود را اشتباه و وارونه یاد گرفته بودند:
مردم در زمان پیامبران نگرش خاصی نسبت به پیامبران داشتند و چون پیامبرِ موجود، با نوع نگرش آنها متفاوت بود تعجب می کردند و در نتیجه او را به عنوان پیامبر قبول نمی کردند. به عنوان مثال آنها فکر نمی کردند که پیامبر در بازار راه برود و فکر نمی کردند پیامبر از بین خودشان و از جنس خودشان باشد و چون پیامبران را این چنین می دیدند تعجب می کردند. در آیه ى دوم سوره ى ق آمده است: بَلْ عجَِبُواْ أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَاذَا شىَْءٌ عجَِیب یعنى آنها تعجّب کردند که پیامبرى از میان خودشان آمده و کافران گفتند: این چیز عجیبى است! همچنین در آیه ى ۳۳ و ۳۴ سوره ى مومنون در رابطه ى با نگرش گروهى از مردم نسبت به پیامبر زمان خودشان مى فرماید: مَا هَاذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکمُْ یَأْکلُُ مِمَّا تَأْکلُُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ(۳۳) وَ لَئنِْ أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَکمُْ إِنَّکمُْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ(۳۴) یعنى این بشرى است مثل شما از آنچه مىخورید مىخورد و از آنچه مىنوشید مىنوشد! (پس چگونه مىتواند پیامبر باشد؟!) – و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید، مسلّماً زیانکارید.
حال ما هم باید مواظب باشیم که نگرش اشتباهی از پیامبران و امامان نداشته باشیم.
یکی از مسائل مهمی که هریک از ما شیعیان باید نسبت به آن توجه اساسی داشته باشیم این است که اهل بیت چگونه انسانهائی هستند و ما آنها را چگونه برای خود تعریف کرده ایم. عدم توجه به این مساله موجب می شود که ما، اهل بیت را خلاف آنچه که هستند بشناسیم. همچنین عدم توجه به این مساله موجب می شود که ما منتظر امام زمانی باشیم که با امام زمان واقعی تفاوت های بسیاری دارد. به نظر من یکی از کارهائی که ما برای زمینه سازیِ ظهور باید انجام دهیم این است که نگرش خود و مردم را نسبت به امام زمان درست کنیم و الا اگر نگرش، درست نباشد وقتی امام زمان می آید تعجب می کنیم که مگر می شود امام زمان اینجور باشد و این، همان وارونه یاد گرفتن دین است.
جلسه ششم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
آفتِ اغراق گوئی
در بعضی زمانها، متولّیان و وارثان امام حسینعلیه السلام مرثیهسرایان بودند، حال آنکه باید حماسهسرایان میبودند. در دوره رضاشاه، از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰، عزاداری ممنوع شده بود و روحانیّت و مردم به فغان آمدند، حال آنکه در طیّ قرنها، حماسهسرایی متروک شده بود و کسی به فغان درنیامد.
یک انحراف این بود که عاشورا از حماسه به مرثیه تبدیل شد و انحراف دیگر اینکه عاشورای مرثیه نیز به خرافات آلوده گردید. تنزّل حماسه عاشورا به مصیبت، یک عیب بود و داخل شدن خرافات و تحریفات در آن، عیبی دیگر. این، کم انحرافی نیست که، اوّلاً، یک حماسه به عزاداری و روضهخوانی تقلیل یابد و ثانیاً، در این مقام نیز به خرافات آلوده شود. تنزّل حماسه به مرثیه، و تنزّل مرثیه به خرافه، انحراف در انحراف است و عیب در عیب. اینک سخن در باره عیب خرافه و تحریف است و علل آن.
عاشورا دو قهرمان دارد و هر دو در اوج آن: امام حسینعلیه السلام قهرمان مثبت عاشوراست و یزید قهرمان منفی آن. امام حسینعلیه السلام و یارانش در اوج آزادگی و عزّت و استقامت و مظلومیّت هستند؛ چنانکه یزید و سپاه او، در اوج پستی و ناجوانمردی. امام حسینعلیه السلام تا سقف عزّت و مظلومیّت پیش رفت و طرف مقابلش، با رعایت نکردن مقرّرات جنگ و تبدیل آن به شبیخون، تا سقف قساوت و نامردانگی پیش رفت. در عاشورا همه چیز در اوج بود: زشتی و زیبایی، مردی و نامردی، ظلم و مظلومیّت، آزادی و زبونی.
این همه ظرفیّت، این آفت را هم دارد که چیزهایی بدان نسبت داده شود که نباشد. اینجاست که باید بهوش باشیم.در اوج انحطاط بودن سپاه یزید، و در اوجِ اوج بودن سیّدالشّهدا و سپاهش، عقیده ماست. امّا نمیتوان به دستاویز این عقیده، هر چیزی را بر تاریخ تحمیل کرد و اغراق نمود.
مناسب است نمونهای آورده شود از این گونه اغراق ها، که در باره سلحشوری امام حسینعلیه السلام و ابوالفضلعلیه السلام است.
نویسنده ای تعداد کشتهشدگان به دست امام حسینعلیه السلام را پنجاه هزار، بلکه صد هزار نفر و بیشتر از آن میداند. همچنین شخص دیگری تعداد کشتهشدگان به دست امام حسینعلیه السلام را ۳۳۰ هزار نفر، و به روایتی دیگر چهارصد هزار نفر، و شمار مقتولان حضرت ابوالفضل را ۲۵ هزار نفر دانسته است.
این افراد، برای منطقی نشان دادن این اغراق، دچار دو اغراق دیگر شدند: یکی اینکه تعداد لشکر ابنزیاد را تا ۴۶۰ هزار نفر، و بلکه تا پانصد هزار نفر، و بلکه تا ۱۶۰۰۰۰۰ نفر گفتهاند. و دوم اینکه چون کشته شدن این همه شخص در یک روز ممکن نیست، در توجیه آن گفتهاند که روز عاشورا هفتاد یا ۷۲ ساعت بود و خداوند در این روز، خورشید را در بالای زمین ثابت نگه داشت.
اوّلاً، اینکه روز عاشورا هفتاد ساعت یا بیشتر بود، سخنی است که از کیسه گوینده آن بیرون آمده و هیچ واقعیّتی ندارد و در هیچ منبع معتبری نیامده است. ثانیاً مسعودی، که در عصر کلینی بوده، نهایت مبالغه که در باره تعداد کشتهشدگان به دست امام حسینعلیه السلام کرده، عدد آنها را به ۱۸۰۰ نفر رسانده است و ابن شهر آشوب و محمّد بن ابیطالب نیز ۱۹۵۰ نفر گفتهاند. ثالثاً اگر قرار شود که تاریخبافی کنیم و فرض حدّاکثر بگیریم که امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا پنج ساعت یکسره جنگید، و در هر ثانیه یک نفر را کشت (که محال است)، تعداد کشتهشدگان به هجده هزار نفر میرسد.
منشأ این مبالغه ها، آن است که امام حسینعلیه السلام شجاع بود و سلحشور، و عدّهای با این دستاویز، بر عدد کشتهشدگان به دست آن حضرت افزودهاند.
هدف سازی از گریه
ورود خرافات و تحریفات به عاشورا، علّتی دیگر نیز دارد و آن، این است که عدّهای گریاندن را هدف خویش ساختند. چنانکه میدانیم، روایات بسیاری در ثواب گریستن و گریاندن بر امام حسینعلیه السلام وجود دارد. برخی به دستاویز این روایات، و با نادیده گرفتن چیزهای دیگر، امام حسینعلیه السلام را در گریه خلاصه کردند و گریستن و گریاندن را تنها هدف قرار دادند. بدیهی است هنگامی که امام حسینعلیه السلام در گریه خلاصه شود، برخی میکوشند تا هر چه بیشتر، داستان کربلا را سوزناکتر کنند و پیاز و فلفل به آن بزنند و اشک از مردم بگیرند.
عاشورا در دست عدّهای به یک رمان تبدیل گردیده و شاخ و برگهایی به آن داده شده است تا سوزناکتر و اشکانگیزتر شود. اصولاً عدّهای وجود دارند که هیچگاه واقعیّت عریان را، که دیده یا شنیده یا خواندهاند، نقل نمیکنند؛ بلکه بدان چاشنی میزنند و آن را پر و بال میدهند. هر واقعیّتی، هنگامی که از کانال ذهن آنها عبور میکند، دستکاری میشود. خالد بن صفوان اعتراف میکرد که: من کلامی برهنه میشنوم، آن را با جامه و زیور عرضه میکنم. نیز میگفت: من کلامی میشنوم، آن را فلفل و چاشنی میزنم و با سبزی عرضه میدارم.(محاضرات الادباء)
درباره روایات در فضیلت گریه، یک نکته را یادآور شویم که فهم مقصود آنها، بدون توجّه به زمان و علّت صدورشان ممکن نیست. دانستن سبب ورود این روایات، مانند دانستن شأن نزول آیات قرآن است و ما را در فهم مقصود یاری میرساند. اگر این روایات را متن فرض کنیم، زمان و علّت صدور آنها، زمینه است و آن متن بدون این زمینه بهخوبی فهمیده نمیشود. امویان، روز عاشورا را عید میدانستند و مردم در این روز، جشن میگرفتند و شیرینی میخوردند و لباس نو میپوشیدند و شادی میکردند. پیشوایان شیعه به مقابله با این جریان ضدّ حسینی پرداختند و مردم را به حزن در عاشورا و گریستن بر امام حسینعلیه السلام دعوت کردند. عزاداری در آن قرن و آن بستر، اعلام مخالفت با قدرت حاکم ظالم و عملی انقلابی و به معنی عضویّت در حزب حسینی و مخالفت با حزب حاکم امویان و بیزاری از قاتلان آن حضرت بود. در هر زمانی هم عزاداری باید دارای چنین اهدافی باشد نه اینکه خودش هدف شود. اگر عزاداری و گریه با چنین اهدافی دنبال شد دارای ارزش می شود و ثواب زیادی بر آن مترتب است ولی عزاداری و گریه ای که چنین اهدافی را دنبال نکند دارای آن ارزش فوق العاده ای که برایش گفته اند نمی باشد.
به عبارت دیگر، روایات در باب گریستن یک مفهوم دارد و یک مقصود. مفهوم آن، روشن است و همان است که از ظاهر روایات به دست میآید. امّا مقصود از آن، اعلام همبستگی با امام حسینعلیه السلام است و بیزاری از قاتلان آن حضرت. در واقع گریه، حربه برای اعلام مخالفت با دشمنان امام است و دهنکجی به آنها.
به همین دلیل است که در برخی روایات، به تباکی (تظاهر به گریه)، نیز سفارش شده است.اگر گریه، هدف باشد و نفس گریه مورد نظر، پس تظاهر به گریه لغو مینماید و نباید در آن فایدهای باشد. امّا اینکه سفارش شده است که حتّی خود را به گریه بزنید، معلوم میشود که هدف، گریه نیست و چیزی دیگر، در ورای این دستور، مورد نظر است. امّا بهتدریج فلسفه عزاداری و گریستن فراموش گردید و نفس گریه هدف دانسته شد و عدّهای به هدف گریاندن مردم، که در واقع وسیله بود، هر راست و دروغی را به هم بافتند. پس در واقع دو انحراف رخ داد: یکی اینکه گریه، که وسیله و ابزار بود، هدف پنداشته شد، و دوم اینکه برای نیل بدین هدف، هر وسیلهای مجاز دانسته شد.
جلسه هفتم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
روضه خوانی
از دیرباز، عالمان اسلامی را طبقه بندی کرده و برای هر دسته، نامی نهادهاند؛ فیالمثل: طبقات مفسّران، طبقات متکلّمان، طبقات فقیهان و طبقات فیلسوفان. در کنار این طبقات، که جملگی دانشورند، گروهی یافت میشوند که در شمار عالمان نیستند، امّا در کنار آنهایند و بالادست عوام. این عدّه را روضهخوان و مدّاح و ذاکر مینامند. پیشه این جماعت، ذکر مصیبت امام حسینعلیه السلام است و گریاندن مردم. البته ممکن است فقیهی هم روضه خوان باشد ولی بحث، فعلا بر سر افرادی است که فقط کارشان روضه خوانی است.
روضهخوانان فراتر از عوامند، امّا در طبقه عالمان جای نمیگیرند و خود نیز ادّعای همشانگی با عالمان نمیکنند. این جماعت بیش از دیگران از امام حسینعلیه السلام میگویند و بانی مجالس حسینی و متولّی عاشورایند.
منشأ شماری از خرافات و تحریفات در باره عاشورا، همین روضهخوانان هستند و این گونه، تقسیم کار صورت گرفته است که فقه به عالمان فقه سپرده شده و عقاید به عالمان عقاید و هر رشته علمی دیگر به عالمانی دیگر؛ امّا تاریخ امام حسینعلیه السلام و سیره آن حضرت، آن هم تاریخ مهمترین دوره حیاتش، به روضهخوانان واگذار شده است. اگر بخواهیم از قرآن وام بگیریم، باید بگوییم که «تِلْکَ إِذًا قِسْمَهٌ ضِیزَی»این است تقسیم ناعادلانه (سوره نجم – ۲۲) روضهخوانی هیچ شرطی ندارد جز داشتن تهصدایی؛ صدایی حزنآلود که بتوان مردم را گریاند. بدین ترتیب امام حسینعلیه السلام در دست عدّهای قرار گرفته که نه دانشور، بلکه هنرمند هستند و از صدایی خوب برخوردارند. این طبقه، معمولا درسخوانده و تاریخدان نیستند بلکه معمولا (اوّلاً)، عوامزده و پیرو عوامند (ثانیاً)، تابع عواطف و احساسات هستند (ثالثاً)، هدفی جز گریاندن ندارند)رابعاً). هر یک از اینها کافی است تا خرافات و تحریفاتی به عاشورا راه یابد؛ چه رسد به اینکه همگی در یک گروه جمع شده باشد.
چاره چیست؟ آیا باید از روضه خوانان خلع ید کرد؟ هرگز! این، صورت مسئله را پاک کردن است. چاره این است که این گروه، آموزش ببینند و تربیت شوند.
انواع عزاداری
سررشته مجالس عزاداری امام حسینعلیه السلام به دست تودههای مردم است و آنها میداندار و صحنهگردان عاشورایند. مردم برای عزاداری، شکلهای گوناگونی آفریدهاند؛ از جمله: سینهزنی،زنجیرزنی، قفلزنی، تیغزنی و قمهزنی. هیچیک از این شکلهایِ عزاداری را عالمان اسلامی به مردم القا نکردند، بلکه مردم جلو افتادند و شکلی خاص به عزاداری دادند. نتیجه اینکه فقها، برخی از صورتهای عزاداری را جایز یا حرام دانستند.
ورود خرافات و تحریفات و بدعتها به عاشورا و عزاداری، از جمله بدین علّت است که مردم، میداندار عزاداری گردیده و نقشآفرین شدهاند. در حسن نیّت و صداقت عوام هیچ تردیدی نیست امّا اینک سخن در حسن نیّت عوام نیست، بلکه در ناآگاهی آنان است و هیچگاه حسن نیّت جای آگاهی را نمیگیرد.
عوام هر چه را عجیبتر و غریبتر و خرافهتر باشد، بیشتر دین میدانند. ترازوی عقل مردم همواره در کار است و هر چیز دنیوی را با عقل توزین میکنند، الّا دین را. به دین که میرسند، این ترازو را عاطل مینهند و بر باطل میروند. مردم میپندارند که سخن گفتن از عقل در عرصه دین، توهین به دین است و به اینجا که میرسند، عقل را تعطیل میکنند. عوام، نخستین مشتری خرافاتند و بلکه نخستین سفارشدهنده تولید خرافات.
ویل دورانت درست میگویند که: تودههای مردم خواهان دینی هستند که از حیث معجزه و اسرار و اساطیر غنی باشد.
همچنین هیوم گفته است که دین عامیانه باید ناگزیر مایه ی شگفتی شود و خود را پر از راز و رمز جلوه دهد.
معمولا چگونگی احکام دین به دست مردم نیفتاد و آنها معیّن نکردند که چگونه نماز بخوانیم و روزه بگیریم و حج بگزاریم. امّا از آنجا که شکل معیّن و دقیقی برای عزاداری ترسیم نشد، میدان برای سلیقههای مردم باز شد و آنها صورتهایی به عزاداری دادند که گاه آمیخته به خرافه و بدعت است.
از جمله ی این موارد که در میان برخی عزاداران مشاهده میشود، قلّاده بر گردن انداختن است و خود را سگ حسین و دیوانه حسین خواندن و سینهخیز به زیارت مرقد امامان رفتن و سجده بر آستان آنان کردن. به این عزاداران باید گفت که امام حسینعلیه السلام هرگز سگ نمیخواهد، انسان میخواهد؛ دیوانه نمیخواهد، عاقل میخواهد؛ سجدهگر بر خویش نمیخواهد؛ بنده خدا میخواهد. چنین نامها و کارهایی مصداق «سبقت از دین» است. دین برای خود حدود و ثغوری دارد و عبور از حدود آن، هر چند به قصد دینداری بیشتر، مانند داخل نشدن در حدود دین است. با گستردگی عزاداری در سدههای اخیر و ابزارها و امکاناتی که در عصر حاضر به وجود آمده، لازم است فقهای شیعه به فقه عزاداری بپردازند و بایدها و نبایدهای آن را تبیین کنند. با توجه به اینکه مردم در هر سال، دو ماه به عزاداری میپردازند و احکام آن را نمیدانند بسیار شایسته است که در این رابطه بیشتر سرمایه گذاری شود.
سالها پیش، هنگامی که آقای بروجردی به صحنههایی از عزاداری در ماه محرّم اعتراض کرد، عدّهای بدو گفتند که ما همه سال را از شما تقلید میکنیم الّا همین چند روز در ماه محرّم را.
جالب است بدانیم کسانی که با بدعتها و خرافات مبارزه میکنند، متّهم میشوند که مخالفت با دستگاه امام حسینعلیه السلام و شعائر حسینی میکنند. این چنین است که عدّهای عوامزده و عوامفریب، با این سخنان، دهان آگاهان را میبندند و از آنان میخواهند که دیدهها را نادیده بگیرند. چاره چیست؟
یک راه این است که حوزههای علمیّه به فقه عزاداری بپردازند و همه احکام آن را استخراج کنند و در قالب رسالههای علمیّه و عملیّه به مردم ابلاغ نمایند. این کار باید چنان جدّی گرفته شود که مخالفت عوام با آن غیر ممکن شود و کسی نتواند بگوید ما در این مسئله تقلید نمیکنیم. امّا این کار ممکن نمیشود مگر اینکه روحانیّت اصلاحطلب گامی فراپیش نهد و ترس و تقیّه را کنار بگذارد و خود را قربانی پاکسازی عزاداری کند.
جلسه هشتم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
ضرورت اصلاح عزاداری
در ذیل و ظلّ نام امام حسینعلیه السلام همواره دو کار انجام میشود: روضهخوانی و عزاداری. سررشته روضهخوانی به دست مدّاحان است و سررشته عزاداری به دست مردم. و این چنین است که تحریفات و خرافات و بدعتهایی به این دو وارد شده است که در پیش بدانها اشاره شد.
آنچه باید در کانون توجّه قرار گیرد، پاکسازی روضهخوانی و عزاداری است به قصد پایداری این دو فریضه. این مهم را دو تن از عالمان بزرگ شیعه در صدسال پیش عهدهدار شدند؛ امّا گروهی از عالمان اهتمام چندانی نکردند و کمابیش مسکوت ماندند.
میرزا حسین نوری طبرسی، صاحب کتاب مستدرک الوسائل، در سال ۱۳۱۹ قمری، با تألیف کتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پلّه اوّل و دوم منبر روضهخوانان، عهدهدار پاکسازی روضهخوانی شد و «اخلاص» و «صدق» را پلّه اوّل و دوم روضهخوانی خواند و پرده از چهره ریا و دروغ برداشت.
همچنین علّامه سیّد محسن امین عاملی، صاحب کتاب اعیان الشّیعه، در سال ۱۳۴۶قمری، با تألیف کتاب التّنزیه فی أعمال الشّبیه، عهدهدار پاکسازی عزاداری شد و قمهزنی و شبیهخوانی را تحریم کرد.
التّنزیه، به لحاظ خرافهزدایی، مانند کتاب لؤلؤ و مرجان است. همان گونه که نوری در لؤلؤ و مرجان عهدهدار خرافهزدایی از روضهخوانی و پاکسازی آن شده، امین در التّنزیهعهدهدار خرافهزدایی از عزاداری و پاکسازی آن شده است. با این تفاوت که اوّلاً فضلِ تقدّم در خرافهزدایی از آنِ نویسنده لؤلؤ و مرجان است. ثانیاً لؤلؤ و مرجان تقریباً مقبول واقع شد، امّا التّنزیه مورد مناقشه قرار گرفت و بر آن ردّیّههای متعدّدی نوشته شد.
دریغا که راه این دو عالِم، به صورت جدّی، پی گرفته نشد و به راه عوام تمکین شد. بدتر اینکه عدّهای، همین که از پاکسازی روضهخوانی و عزاداری سخن رود، هوچیگری میکنند و میگویند این کار، مخالفت با دستگاه امام حسینعلیه السلام است. انتقاد از عزاداریِ موجود را به انتقاد از اصلِ عزاداری تأویل میکنند و چنین مینمایانند که انتقاد یعنی مخالفت با عزاداری.
فاش میگویم که هیچ شیعهای، بلکه هیچ مسلمانی، بلکه هیچ انسان آزادهای، نمیتواند با عزاداری امام حسینعلیه السلام مخالف باشد. باری، کسی در سده اخیر، به مخالفت با اصل عزاداری نپرداخته است. آنچه گفته میشود، اصلاحات در عزاداری است و نه انتقاد از نفْس عزاداری. امّا عوامفریبان، محلّ نزاع را خلط میکنند و هو میاندازند که عدّهای با عزاداری مخالفند و میخواهند آن را براندازند.
البتّه گروهی از سنّتگرایان هستند که میگویند اساساً نباید با خرافات مبارزه شود. اینان میگویند همین خرافات است که دین را نگاه داشته و مردم را به دور آن جمع کرده است. به نظر این عدّه، خرافات موجب تضعیف دین نمیشود، بلکه بر عکس، کانون دین را گرم میکند. با اینکه خرافات، بدعت است و این عدّه سنّتگرا هستند و بدعتستیز، امّا هیچ حسّاسیّتی در برابر خرافات ندارند. زیرا آن را بدعت حسنه میدانند و موجب گرمی و شور دین.
این نظر، از چند جهت، غلط است. اوّلاً آنچه اسلام را تا کنون نگه داشته، منطق و معقولیّت آن است. ثانیاً هدف، وسیله را توجیه نمیکند و اساساً با وسیله نامشروع نمیتوان شرع را پاس داشت. ثالثاً به فرض اینکه عدّهای عوام دلبسته این خرافات شوند و به دین بگروند، در مقابل، عدّهای با ملاحظه ی این خرافات از دین میگریزند؛ و گریختند. آنچه موجب گردیده چهره اسلام در نظر عدّهای مخدوش بنماید، همین خرافات و تحریفات در گرداگرد آن است. رابعاً دینیاری را باید از پیشوایان دین آموخت و نمیشود کاتولیکتر از پاپ و مقدّستر از امام معصوم شد. هیچگاه پیشوایان اسلام از روشهای نابخردانه برای یاری دین استفاده نمیکردند و به هر وسیلهای چنگ نمیانداختند. یک اشاره به یک نمونه از سیره پیامبر خدا کافی است.
هنگامی که ابراهیم، فرزند پیامبرصلی الله علیه وآله، درگذشت، از قضا کسوف رخ داد. مردم به یکدیگر گفتند که این خورشیدگرفتگی به علّت مرگ ابراهیم است. این خبر به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید و آن حضرت، بیدرنگ از خانه خارج شد و گفت:
اَیُّها النّاسُ اِنّ الشَّمسَ والْقَمرَ آیَتانِ مِنْ آیاتِ اللَّه لایَنکَسِفانِ لِمَوتِ اَحدٍ و لا لِحَیاهِ اَحَدٍ(کافی)
ای مردم! خورشید و ماه از نشانههای خداوند است. نه در مرگ کسی و نه برای زندگی کسی، تیره نمیشود.
هیچکس دلسوزتر از پیامبر برای دین نیست. امّا آن حضرت برای اینکه مردم به دین بگروند و یا باورشان مستحکمتر شود، به خرافه چنگ نزد. حتّی سکوت هم نکرد. حتّی بهشدّت انکار کرد. پس آنان که میگویند عوام دلبسته خرافاتند و همین خرافات موجب گرمی بازار دین است و نباید «آرامش عوام» را بر هم زد، در این باره چه میگویند. دینیاری و دلسوزی برای دین را باید از پیامبر آموخت و هرگز از او پیشی نگرفت. سبقت از پیشوایان دین، مانند عقب افتادن از آنهاست و این دو، افراط و تفریط است و روش جاهلانه.
عجبا که عدّهای گوش مردم را با موم خرافات میبندند. از زبان مردم میگیرند و به گوش آنها فرو میکنند. حال آنکه پیشوایان دین همواره دو کار میکردند: چیزهایی را در گوش مردم میکردند و چیزهایی را از گوش مردم بیرون میکردند. هم عقیدهای را به مردم القا میکردند و هم عقیدهای را از آنها میگرفتند. اگر قرار بود که آرامش عوام به هم نخورد، چه نیازی بود به آمدن پیامبران و آوردن کتاب؟ کجا آمده است که پیامبران، مردم را در خرافات نگاه داشتند و مداهنه و مصانعه کردند؟ اینکه پیامبران، به جای دسته دسته مرید، گروه گروه مخالف داشتند، نشانه آن است که به عقاید عوام تمکین نکردند و منبع تعلیمات آنان، نه دهان مردم، که آسمان بود. پیامبران به کنار، حتّی مصلحان تاریخ نیز با عوام راه نیامدند. خلاصه کنم سخن را که اوّلاً پاکسازی روضهخوانی و ثانیاً اصلاح عزاداری، سخت ضرورت دارد. و به این مهم، بیش و پیش از هر کس، روحانیّت باید اهتمام ورزد. و در این راه باید از عوام و عوامزدگان و عوامفریبان نهراسد و مداهنه نکند و ملامت و تهمت را به جان بخرد.
جلسه نهم
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
عزادارى جهت دار و عزادارى تشریفاتى
در کتاب ( نهضتهاى اسلامى در صد ساله ى اخیر ) اثر آقاى مطهرى صفحه ۷۹ و ۸۰ آمده است:
گاهى یک جریانِ موج خیز و حرکت زاى اجتماعى، روح خود را از دست مىدهد و از آن جز یک سلسله آداب و تشریفات بىاثر باقى نمىماند. امیرالمؤمنین فرمود اسلام به دست امویها مانند ظرفى که وارونه شود و محتوایش بیرون بریزد و جز خود ظرف باقى نماند، وارونه مىشود و از محتواى خود خالى مىشود (یُکْفَأُ الْاسْلامُ کَما یُکْفَأُ الْاناءُ) «خطبه ۱۰۱» با ذکر یک مثال توضیح مىدهم: عزادارى سنتى امروز امام حسین علیه السلام. این عزادارى که بحق در بارهاش گفته شده: مَنْ بَکى اوْ ابْکى اوْ تَباکى وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ که حتى براى تباکى (خود را شبیه گریه کن ساختن) هم ارزش فراوان قائل شده، در اصلْ فلسفهاش تهییج احساسات علیه یزیدها و ابن زیادها و به سود حسینها و حسینىها بوده. در شرایطى که حسین به صورت یک مکتب در یک زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعى معین و نفى کننده راه و روش موجود معین دیگرى است، یک قطره اشک برایش ریختن واقعاً نوعى سربازى است. در شرایط خشن یزیدى، در حزب حسینىها شرکت کردن و تظاهر به گریه کردن بر شهدا نوعى اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقیقت نوعى از خود گذشتگى است. اینجاست که عزادارى حسین بن على یک حرکت است، یک موج است، یک مبارزه اجتماعى است.
اما تدریجاً روح و فلسفه این دستور فراموش مىشود و محتواى این ظرف بیرون مىریزد و مسئله شکل یک عادت به خود مىگیرد که مردمى دور هم جمع بشوند و به مراسم عزادارى مشغول شوند، بدون اینکه نمایانگر یک جهتگیرى خاص اجتماعى باشد و بدون آنکه از نظر اجتماعى عمل معنىدارى به شمار رود، فقط براى کسب ثواب (که البته دیگر ثوابى هم در کار نخواهد بود) مراسمى را مجرّد از وظایف اجتماعى و بى رابطه با حسینهاى زمان و بى رابطه با یزیدها و عبیداللَّههاى زمان بپا دارند. اینجاست که حرکت تبدیل به عادت شده و محتواى ظرف بیرون ریخته و ظرف خالى باقى مانده است. در چنین مراسمى است که اگر شخص یزید بن معاویه هم از گور بدر آید حاضر است که شرکت کند، بلکه بزرگترین مراسم را بپا دارد. در چنین مراسم است که نه تنها «تباکى» اثر ندارد، اگر یک مَن اشک هم نثار کنیم به جایى برنمىخورد.
عوامل تحریف در عاشورا
عاشورا در طول قرون گذشته همیشه از دو سو و از جانب دو لشگرِ به ظاهر مخالفِ هم، مورد تهاجم قرار گرفته است. یکی از طرف دشمنان اهل بیت و دیگری از جانب دوستان اهل بیت و البته دوستان نادان.
تحریف از طرف دشمنان اهل بیت: حادثه ی عاشورا بزرگترین جنایتی است که در دوره ی خلفای اموی واقع شده است. بنی امیه برای کشتن امام حسین بی گمان به پوشش تبلیغی وسیع و دامنه دار نیاز داشتند و این پوشش تبلیغی نیز جز با تحریف حقائق و جعل اخبار و احادیث ساختگی ممکن نبود و راویان خودفروخته، همانان که با جانبداری از اسلام خلافتی توانسته بودند اسلام امامتی و هدایتی را منزوی و خانه نشین سازند، در اینجا نیز از اسلام خلافتی حمایت می کردند چرا که بقاء و تداوم خلافت را در وجود یزید بن معاویه می دیدند. در مذهب محدثان و راویانی که در مکتب اسلام خلافتی پرورش یافته بودند حمایت از یزید وظیفه ای مذهبی بود که تخلف از آن را به هیچ وجه جایز نمی شمردند و حاضر بودند برای ترویج یزید و تطهیر هر جنایتی که مرتکب شود دست به هر کاری بزنند گرچه آن کار وارونه نمودن حقائق و ساختن صدها خبر و حدیث کذب باشد.دلیلشان هم این بود که یزید بن معاویه را اولی الامر و اطاعت از او را از هر واجبی واجب تر می دانستند و با این عقیده، دیگر حرمتی برای امام حسین قائل نبودند. اصل در اسلام خلافتی همان خلافت بوده و هر امری با خلافت خلیفه سنجیده می شده است.بر اساس همین اعتقاد غلط است که می بینیم قرنها تحریف عاشورا تداوم پیدا می کند و نسلهای بعدیِ راویان و حامیان اسلام خلافتی با تمام توان، از گذشتگان پشتیبانی می کنند و با وجود اینکه می دانند حقائق تحریف شده است باز بر همان تحریفات تاکید می ورزند.
تحریف از طرف دوستان نادان: در فاجعه ی تحریف عاشورا شیعیان هم دست کمی از دیگران نداشتند. می توان گفت عوامل تحریف عاشورا توسط شیعیان امور زیر بوده است:
۱- مظلومیت شیعیان در طول تاریخ: شرائط سختی که شیعیان در طول تاریخ داشته اند سبب شد که علمای شیعه درباره ی تحریفات عاشورا که در محافل عزاداری گفته می شد حساسیت زیاد نشان ندهند چرا که می ترسیدند اصل عاشورا فراموش شود.
۲- تسامح در ادله ی سنن: بعضا برخی از شیعیان برای وارد کردن هر چیزی در عاشورا به این قاعده تمسک می کنند و این قاعده می گوید تمسک به خبر ضعیف در بعضی امور بلا اشکال است که البته در اصل این قاعده و محدوده ی اجرای آن بحثهای فراوانی است و خلاصه ی مطلب اینکه لااقل در بحث تاریخ تمسک به این قاعده صحیح نیست.
۳- هدف وسیله را توجیه می کند: در این رابطه در جلسه ی گذشته توضیحاتی داده شد.
۴- اسطوره سازی و افسانه پردازی: آقای مطهری در کتاب حماسه حسینی، جلد اول، صفحه ۴۴ و ۴۵ نوشته اند: قسمتی از تحریفاتی که در حادثه ی کربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است. اروپائی ها می گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه ها و اغراقها زیاد است و راست هم می گویند.
۵- خلاصه کردن امام حسین در گریه: وقتی اصل در داستان امام حسین گریه شد برای گریه کردن و گریاندن به هر خبری هر چند ضعیف هم تمسک می شود و به هر وسیله ای برای گریه کردن و گریاندن، چنگ زده می شود.
۶- بیان زبان حال امام توسط افراد: گروهی از افراد با توجه به فکر خودشان آمده اند و برای زبان حال امام سروده هائی گفته اند که بعضا این زبان حالها ذهنیت آنها است نه زبان حال امام.
۷- غربت اهل علم: به خصوص در بحث امام حسین و تاریخ عاشورا این عامل موجب شده که تحریفات زیادی در عاشورا صورت گیرد. متاسفانه در بحث عاشورا، میانداران و گردانندگان مراسم معمولا با نظر اهل علم فعالیت نمی کنند.
جلسه ی دهم:
موضوع: از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه
چند نکته
نکته اول: نباید شیعه تصور کند که امام حسین به او اختصاص دارد. باید آن حضرت در شعاع وسیعتری عرضه شود و از انحصار شیعه بیرون آید. شیعه باید آن حضرت را اولا در ذیل نام اسلام عرضه بدارد و ثانیا در ذیل نام تشیع. باید اهل سنت را به حسینی بودن و تمسک به سیره ی امام حسین فرا خواند و از همه ی مسلمانان خواست که این احیاگر اسلام را پاس دارند و از آنِ خود شمارند و حماسه سرا و عزادارش باشند.
نکته دوم: در این نکته می خواهیم فراتر از نکته ی اول بگوییم و آن اینکه شیعه نباید امام حسین را محدود به دین کند بلکه باید او را به عنوان الگوی آزادگی به جهانیان بشناساند. آن حضرت نه فقط پیشوای شیعیان بلکه پیشوای همه ی مسلمانان بلکه الگوی همه ی آزادگان و عدالتخواهان است. همه ی انسانها می توانند از او درس آموزند. درس آزادگی، ظلم ستیزی، ذلت ناپذیری، خطر کردن و شجاعت، کرامت و عزت و ….
این غفلت از ماست که دنیای امروز افراد دیگری را بیشتر از امام حسین می شناسد. این غفلت از ماست که در محافل انقلابیِ جهان از افرادی غیر از امام حسین صحبت می شود. شخصی به من گفت که هرگاه بحث شجاعت به میان می آید من نام رستم به ذهنم می آید نه امام حسین.
اینها، ناشی از قصور و غفلت ماست و چاره این است که پرچمهای حسینی به هیات های عزاداری منحصر نشود. باید پرچم های حسینی و البته با فرهنگ و حماسه ی حسینی در گرداگرد جهان به اهتزاز در آید.
نکته سوم: علم تاریخ، قربانی علم فقه
در جهان اسلام، فقه همیشه صدر نشین علوم بوده است و فقهاء بالادست دیگر عالمان بوده اند. قرنهاست که حوزه های علمیه به حوزه های فقهیه تبدیل شده و همه ی هم و غم حوزیان فقه شده است و فقه. این همه سرمایه گذاری در فقه البته که این علم را غنی ساخته است اما به ازای زار و نزار شدن دیگر علوم از جمله علم تاریخ. اگر همان تحقیق و تدقیقی که در فقه می شود در تاریخ شود شماری از مشهورات مهجور می گردد و شماری از مهجورات، مشهور می شود و تصویر و تصوری متفاوت از تاریخِ موجود، عرضه می گردد. از جمله مباحث تاریخی که قربانی فقه است تاریخ امام حسین است. متاسفانه علوم در جهان اسلام قربانی فقه شده است و نه تنها علوم اسلامی رشد متوازنی نداشته بلکه رشد هر علم بر حسب اهمیت آن نبوده است و علم فقه که اهمیت کمتری از اعتقادات و اخلاق داشته بیشتر رشد کرده است. می دانیم که آیات و روایات درباره ی فقه و تفقه، به معنای دین شناسی است و درک همه ی ابعاد دین است اما چند اشتباه یا اتفاق رخ داد که فرهنگ اسلامی را نامتوازن کرد. اول اینکه تفقه در دین تبدیل شد به تفقه در بخشی از دین ( احکام ). دوم اینکه فقیه به کسی اطلاق شد که فقط عالم به این بخش از دین است. سوم اینکه فقیه بر مفسر و متکلم و مورخ و دیگر عالمان رجحان یافت ( به عبارت دیگر عالم به نازلترین علم ( احکام ) از عالم عقائد و اخلاق و قرآن برتر پنداشته شد. هنگامی که گفته می شود فلانی مجتهد فقهی است گویا همه چیز دان است و هنگامی که می گویند فلانی مجتهد فقهی نیست گویا هیچ چیز نمی داند ). چهارم اینکه فقط فقیه، عالم قلمداد گردید و دیگران فاضل خوانده شدند. پنجم اینکه مرجع مردم در غیر فقه نیز همان فقیه معرفی گردید. مردم در عقائد و قرآن و تاریخ نیز به فقیه که تخصصش چیزی دیگر است رجوع و حتی از او تقلید می کنند.
نکته چهارم: برخی از کتابها که درباره ی امام حسین نوشته شده اند بسیار سست و سطحی هستند. بنابراین باید در انتخاب کتابهای مربوط به امام حسین دقت لازم به عمل آید. محتوای بعضی از این کتابها چیزی نیست جز چند خبر و قصه و آمیخته به خرافه و مبالغه. از علامه امینی نقل شده است که گفته اند: کتابهائی که در این سالها در شرح حال ائمه در زبان فارسی نوشته شده است باید ریخت به دریا.(حماسه غدیر از محمد رضا حکیمی) از محمد تقی جعفری نقل شده است که: حاضر بودم تمام زندگی ام را بدهم تا مردی چون ویکتور هوگو درباره ی امام حسین مطلب بنویسد.( امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت از محمد تقی جعفری – صفحه ۶ ) فرهنگ ما قرنهاست که کوله بارش پر است از اخبار و گزارشهائی درباره ی امام حسین. این اخبار از این کتاب به آن کتاب می رود اما معمولا مشخص نشده است که چه مقدار از آن معتبر است و چه مقدار آن غیر معتبر. کمتر کسی کوله بار تاریخ را وارسی کرده است تا معلوم دارد چه مقدار از موجودی آن را باید نگه داشت و چه مقدار آن را باید دور افکند. در نتیجه آنچه نوشته می شود قطعی نیست و بر اساس اخباری است که ضعیف و قوی آن مشخص نشده است.
بسیار ملاحظه می شود که نویسنده ای یک حدیث یا گزارش تاریخی را مبنا قرار داده و به تحلیل درباره ی امام حسین پرداخته است اما تحلیل او بنائی است بر مبنای چیزی که نمی داند قطعی است و فقط شهرت دارد یا در منابع آمده است. نتیجه اینکه آنچه نوشته و تحلیل کرده بنائی است بر مبنای خبری که شاید درست باشد و شاید نه. اگر ضعف آن خبر مشخص گردد همه ی آن بنا فرو می ریزد. تا هنگامی که اخبار موجود تهذیب نشود و صحیح و ضعیف آن جدا نگردد هرگونه تحلیلی محتمل الطرفین است.
نکته پنجم: در کشور ما رسم است که برای گرمی بازار چیزی ( دشمن ساختگی ) برای آن می تراشند و مردم را بر می انگیزند. درباره ی عزاداری نیز سالهاست که شایعه افکنده اند که عده ای با عزاداری مخالفند و این سخن را چندان تکرار نموده اند که برخی، حتی خودشان باور کرده اند. این، مانند یکی از بسیار دروغهائی است که درباره ی اصلاح طلبان دینی می گویند ولی ایشان هیچ گاه مخالف عزاداری نبوده و نخواهند بود.
نکته ششم: عزاداری بر امام حسین کمترین و آسانترین وظیفه ی ما در برابر آن حضرت است. این وظیفه ی آسان را بیش از اندازه بزرگ کردن، ممکن است شانه خالی کردن از وظایف بزرگتر و دشوارتر باشد. ما نمی گوییم که عزاداری نه، ما می گوییم فقط عزاداری نه. ما می گوییم پاکسازی عزاداری هم. ما می گوییم حماسه داری امام حسین هم. ما می گوییم تاریخنگاری امام حسین هم.
********************
مطالب با اندک دخل و تصرف عیناً از منابع زیر آورده شده اند.
منابع سخنرانی:
کتاب ( از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه ) اثر محمد اسفندیاری
کتاب ( تحریف شناسی عاشورا ) اثر محمد صحتی
کتاب ( نهضتهای اسلامی در صد ساله ی اخیر ) اثر مرتضی مطهری